از گل گرفته تا کمپوت و شیرینی و کتاب و مجله و... . من هم یک شیشه عرق بیدمشک برای ایشان برده بودم، چون میدانستم چقدر به عرقیات شیراز دلبسته است.
شکر خدا، حال نرگس خانم خوب بود و به گفته پرستاران بخش، او 2روز دیگر مرخص میشد. در اوج چاقسلامتی و بگوبخندها و خاطرهتعریفکردنها، ناگهان یکی از همسایگان خوشمشرب و خوشسلیقه ما که معروف است به کتابدار، از راه رسید. کتابدار را به این دلیل گفتهاند که این همسایه، همیشه کتابهایش را به ساکنان مجتمع مسکونی ما برای مطالعه قرض میدهد و با این سعی و اهتمام ستودنی، خیلیها را به کتاب و کتابخوانی علاقهمند کرده است. اما در آن شامگاه پنجشنبه، یک دست آقای کتابدار کتاب بود و در دست دیگرش یک عدد گوجهفرنگی بسیار تروتازه و خوشرنگ که داخل یک لیوان بلوری جای گرفته بود.
او کتاب را کنار تخت نرگسخانم گذاشت و بعد گوجهفرنگی را داخل یک بشقاب با کارد میوهخوری با ظرافت به 4تکه تقسیم کرد و در حالی که در وصف میوههای ارگانیک داد سخن میداد آنها را کنار دست بیمار گذاشت تا تناول کند. سپس خود او چنان در مزایای میوهها و سبزیهای ارگانیک که گویا بدون استفاده از کود و سم تهیه میشوند داد سخن داد که همگی متحیر ماندیم و تازه متوجه شدم عطر و بوی خوش گوجهفرنگی فضای اتاق را پر کرده است. چون افطار هم گذشته بود، دوستان ملاقاتکننده طاقت نیاوردند و در یک چشم به همزدن، تکههای گوجهفرنگی را تناول کردند. آقای کتابدار که دستپاچه شده بود مدام به نرگس خانم توضیح میداد که به محض مرخصشدن او از بیمارستان، یک جعبه میوههای ارگانیک، برایش هدیه میآورد. هنگام بیرون آمدن از بیمارستان داشتم فکر میکردم با این همه زمینهای کشاورزی رهاشده و فارغالتحصیلان کشاورزی بیکار، چرا ما به فکر تولید، مصرف و سپس صدور میوهها و سبزیهای ارگانیک نیستیم؟!
خوشخیال